فضيلت گرايي در مثنوي مولانا
1. غايت گرايي مثنوي: ناظر به فضيلت
طرح و اثبات مطلبي که در اين نوشته مورد نظر است، نيازمند مقدمه اي در اخلاق فضيلت و تفاوت آن با نظريه ي اخلاقي بديل مي باشد. طرفداران اخلاق فضيلت، در مقابل معتقدين به اخلاق کردار، قرار دارند. اينان وظيفه يا دغدغه ي اخلاق را در وهله ي اول، تعيين اصل يا اصولي مي دانند که عمل درست را مشخص مي کند، اما به اعتقاد فضيلت گرايان، اهميت اولي و ذاتي را در اخلاق، بايد به منش و شخصيت آدمي داد، نه به کردار او. از نظر فضيلت گرايان اخلاق را بايد آن گونه لحاظ کرد که در درجه ي اول با پرورش ملکات سروکار داشته باشد، نه با قواعد و اصول عمل. پرسش اساسي در اخلاق فضيلت اين است که چه چيزي به انسان ارزش اخلاقي مي بخشد، در حالي که در اخلاق کردار، اين مسئله مورد توجه است که چه چيزي به عمل اخلاقي ارزش مي دهد. اساس اخلاق کلاسيک مبتني بر فضيلت است و افلاطون و ارسطو چنين تصوري از اخلاق داشته اند؛ در حالي که در فلسفه ي اخلاق جديد، از زمان کانت به بعد، بيشترين اهميت به اخلاق مبتني بر کردار داده شده است و البته در دوران معاصر، گرايش به اخلاق فضيلت از نو آغاز شده و در حال گسترش است. (1)نظريات و مکاتب مختلفي را که در اخلاق هنجاري وجود دارد، مي توان يک بار بر اساس اخلاق مبتني بر کردار و بار ديگر بر اساس اخلاق مبتني بر فضيلت صورت بندي کرد. (2) بنابراين اخلاق فضيلت گرا، مانند اخلاق مبتني بر کردار، ممکن است براي مثال غايت گرا باشد، مانند نظريه ي اخلاقي افلاطون (3)، و يا تکليف گرا باشد، چونان نظريه ي اخلاقي ارسطو، مطابق برخي از عبارات او و تفاسيري که از آنها شده است. (4)
با اين مقدمات، اکنون در پي آنيم تا مثنوي را از حيث اخلاق فضيلت بررسي کرده و در صورتي که شواهدي در تأييد آن وجود داشته باشد، نسبت آن را با غايت گرايي، که در بخش گذشته بحث شد، مورد دقت قرار دهيم.
مطابق آنچه که تاکنون معلوم شد، به عقيده ي مولانا، انسان در انجام هر فعل آگاهانه و ارادي، طالب امري مفقود است و اقدام به عمل صورت نمي گيرد، مگر براي دست يافتن به آن امر. اين قاعده در مورد افعال اخلاقي نيز صادق است و مولانا نه تنها در توصيف افعال، نتايج متفاوت آنها را به تصوير مي کشد، بلکه در توصيه هاي خود براي انجام عمل درست و دوري از نادرست، مخاطب را متوجه نتايج مختلف اين افعال کرده و بدين وسيله او را ترغيب مي کند. بنابراين اگر بخواهيم طبق اصطلاحات فلسفه ي اخلاق جديد و مطابق با آنچه تاکنون بررسي شد، نظريه اخلاقي مولانا را تعيين کنيم، مي توانيم او را غايت گرا بناميم.
نتايجي که مولانا براي افعال اخلاقي بيان مي کند، مي توان سه قسم کرد: نتايج اخروي اعمال، که پس از مرگ انسان بر او معلوم مي گردند، نتايج دروني و روحي اعمال، که تأثيرات مستقيم افعال بر باطن و ضمير انسان هستند و بالاخره نتايج دنيوي اعمال، که پيامدهاي اجتماعي يا ماوراء طبيعي افعال در همين حيات طبيعي و دنيوي او مي باشند. از اين سه دسته نيز، دو دسته ي اول را مي توان تأثيرات و نتايج وجودي اعمال ناميد؛ زيرا چنانکه ديديم، نه تنها پيامدهايي چون راحتي جان و آرامش (5)، شادي درون (6)، گسترش و تعمق فهم و دريافت (7) و امثال آنها، بلکه حتي بهشت و دوزخ اخروي نيز، از نظر مولانا مستقيماً به وجود و هويت آدمي مربوط مي شوند و به عبارت دقيق تر، شئون و مظاهر و يا ظهور وجود او هستند، در حالي که نتايجي چون رونق کسب و کار، دوام و گسترش نعمت هاي دنيوي (8) و جلب محبت و احترام ديگران (9)، نسبت به وجود انسان اموري عرضي هستند که تنها اهميت ثانوي دارند و در مقابل جمال و زيبايي دل (10)، که جان و خود حقيقي انسان است هيچ نيستند:
چون تو بينايي پي خر رو (11) که جست
چند پالان دوزي اي پالان پرست
خرچو هست آيد يقين پالان ترا
کم نگردد نان چو باشد جان ترا
7- 2/726
اين دل (12)، جوهر (13)، نهان (14) يا شاکله ي انسان است که اهميت اساسي دارد و جمال و کمال آن است که بايد در همه ي افعال و حالات ملحوظ نظر وي باشد. بدين ترتيب قطعاً پيامدگرايي مولانا، اولاً و بالذات ناظر به پيامدهاي خارجي افعال نيست، بلکه مقدم بر آن، اثرات فعل بر باطن و روح انسان مورد توجه اوست و به همين دليل مي توان آن را پيامدگرايي ناظر به فضيلت يا فضيلت گرايي ناميد. به عبارت ديگر، اگرچه چنانکه ديديم، مي توان گفت مولانا نوعي غايت گرايي اخلاقي را تأييد و آن را توصيه مي کند، اما غايت و نتيجه اي که نزد او معتبر و قابل توجه است، پرورش جان و تعالي وجود انسان است که لازمه اش ايجاد و تقويت فضايل است. از سوي ديگر، به اعتقاد وي عمل به ظاهر درست تنها وقتي ارزشمند است که از صدق و صفاي درون ناشي شده باشد. شخصي که فاقد نور سرشت و فضيلت است، حتي اگر ظاهر اعمال او شايسته باشد، در اصل نه تنها ارزشي ندارد، بلکه فاقد اثرات مناسب خارجي نيز هست:
خوش نگردد از مديحي سينه ها
چونک در مداح باشد کينه ها
4/1730
ظاهر رقعه اگرچه مدح بود
بوي خشم از مدح اثرها مي شنود
4/1734
2. عدم امکان تفکيک ميان عمل و ملکه در مثنوي
برخي از متفکران جديد دو قرائت را در اخلاق فضيلت از هم جدا کرده اند. تفاوت اين دو قرائت، تعيين کننده نسبتي است که ميان عمل با فضيلت در وهله ي اول، و اخلاق مبتني بر کردار با اخلاق مبتني بر فضيلت، در وهله ي بعد وجود دارد. مطابق يکي از اين دو قرائت، عمل درست عملي است که باعث ايجاد، حفظ يا اعتلاء فضيلت گردد و يا از فضيلت ناشي شود. در قرائت دوم برعکس آن، منش فضيلت مندانه با کردار درست تعريف مي شود. منش فضيلت مندانه آن است که عمل درست را نتيجه دهد و يا با عمل درست حفظ و تقويت شود. منشأ اين دو قرائت، آثار مختلف افلاطون است. افلاطون در آثار خود، ظاهراً بي آنکه متوجه باشد، گاهي چنان سخن گفته که گويي ملاک توصيف اعمال به حسن يا قبح و عادلانه يا ناعادلانه، ايجاد يا حفظ فضايل در نفس است، در حالي که در مواردي ديگر، از گفته هاي او چنان برمي آيد که اعمال بر اساس معياري مستقل از فضيلت، به حسن يا قبح متصف مي گردند، اگرچه انجام آنها باعث تقويت يا تضعيف فضايل در نفس مي شود. طبق قرائت اخير، تلويحاً کردار درست مقدم بر فضيلت شمرده مي شود و در حقيقت مي توان آن را نوع خاصي از اخلاق معطوف به کردار دانست. البته تفسير اول با مباني و بيشتر آثار افلاطون سازگارتر است. (15)اما بحث از دو تفسير مذکور در مثنوي موضوعيت ندارد. بررسي مثنوي نشان مي دهد که مولانا به هيچ وجه را از عمل جدا نمي کرده و توجه او به تهذيب و تزکيه ي نفس و پرورش فضايل، از توجه و دقت به اعمال جدا نبوده است. در اينجا توجه به نکته اي بسيار مهم است و آن اينکه، از اين نقطه نظر، عمل به هيچ وجه امري جدا و بريده از وجود انسان، و تنها مساوي جنبه ي فيزيکي و مادي آن نيست. دقتي که مولانا در انگيزه هاي اعمال، اعمال جوانحي، حالات روحي و مقامات سلوک داشته، نشان مي دهد که از نظر او، عمل مانند خود انسان، داراي سطوح و لايه هاي مختلفي است. نازل ترين سطح عمل، سطح محسوس و جسماني آن است که ظهور خارجي و فيزيکي پيدا مي کند. درست به همين دليل است که اعمال ظاهراً يکسان، از نظر حقيقت و ارزش اخلاقي لزوماً يکسان نيستند. در اين گفتار ماهيت عمل از نظر مولانا مورد دقت قرار مي گيرد تا ارتباط آن با حقيقت يکسان و به تبع آن با ملکات معلوم گردد.
تأييد و تأکيدي که در مثنوي بر فضيلت شده است، هرگز به معناي کم اهميت بودن عمل انسان نيست. عمل و فضيلت نه دو هويت مستقل، بلکه جنبه هاي مختلف يک حقيقت هستند. اعمال گرچه اعراضي گذرا هستند، اما آيات و تجليات جوهر و باطن آدمي هستند. (16)
اين گواهي چيست اظهار نهان
خواه قول و خواه فعل و غير آن
که عرض اظهار سِّر جوهرست
وصف باقي وين عرض بر معبرست
7- 5/246
به همين دليل است که در حکايت زيد، وقتي پيامبر از نشان ايمان زيد سؤال مي کند، وي در پاسخ روزه هاي روز و سوز و عشق و بي خوابي شب ها را شاهد مي آورد: (17)
گفت پيغمبر صباحي زيد را
کيف اصبحت اي رفيق باصفا
گفت عبداً مؤمناً باز اوش گفت
کو نشان از باغ ايمان گر شکفت
گفت تشنه بوده ام من روزها
شب نخفتستم ز عشق و سوزها
8- 1/3506
اهميت ديگرِ اعمال از اين جهت است که مي توانند آرام آرام حقيقت وجود انسان را رشد دهند، زيرا گرچه اعمال اعراضي گذرا هستند، اما اثر آنها بر روي جوهر و باطن انسان باقي مي ماند. اهميت و حساسيت عمل به اين دليل است و اينکه عمل باوفاترين رفيق و همراه انسان شمرده شده است، به همين مربوط مي شود:
پس پيمبر گفت بهر اين طريق
با وفاتر از عمل نبود رفيق
گر بود نيکو ابد يارت شود
ور بود بد در لحد مارت شود
2- 5/1051
گاه در شرايط خاصي انجام يک عمل مي تواند سرنوشت انسان را تغيير دهد و او را چنان از مقصود حقيقي دور کند که جبران آن به سادگي امکان پذير نباشد:
يک قدم زد آدم اندر ذوق نفس
شد فراق صدر جنت طوق نفس
2/15
از اين رو مولانا، عملي را که ساحران در روز مسابقه، از سر ادب در مقابل موسي ( ع ) انجام دادند و او را در آغاز کردن مسابقه مخير ساختند، باعث نجات آنان و حفظ دينشان مي داند. (18)
زآنک گفتندش که فرمان آن تست
گر همي خواهي عصا تو فکن نخست
گفت ني اول شما اي ساحران
افکنيد آن مکرها را در ميان
اين قدر تعظيم دينشان را خريد
کز مري آن دست و پاهاشان را بريد
3- 1/1620
از سوي ديگر، هر عمل زمينه ها و شرايط خاصي را براي اعمال بعدي فراهم ساخته، انسان را در معرض انتخاب هاي ديگر قرار داده و وظايف جديدي را بر عهده انسان مي گذارد؛ و چون عمل آنگاه واقعاً به سود انسان و اخلاقي خواهد بود که براي عامل به منزله ي نوعي سرمايه ي وجودي باشد، يعني چون غذايي که جوهر او را فربه مي کند، (19) يا مانند دارويي که امراض روحي و رواني او را درمان مي کند (20)، لازم است انتخاب ها و افعالي که پس از انجام عمل اخير در ارتباط با آن براي شخص محتمل الوقوع مي گردند، در راستاي همان نيت و انگيزه باشند، تا تأثير آنها در وجود انسان باقي بماند:
شرط من جاء بالحسن نه کردنست
آن حَسَن را سوي حضرت بردنست
جوهري داراي ز انسان يا خري
اين عرض ها که فنا شد چون بري
اين عرض هاي نماز و روزه را
چونک لايبقي زمانين انتفي
نقل نتوان کرد مرا اعراض را
ليک از جوهر برند امراض را
تا مبدل گشت جوهر زين عرض
چون ز پرهيزي که زائل شد مرض
9- 2/945
بنابراين اعمال انسان مي تواند به تدريج امراض باطني او را درمان کرده و يا برعکس امراض خاصي را ايجاد يا تقويت کند:
لعنت اين باشد که کژبينش کند
حاسد و خودبين و پرکينش کند
تا نداند که هرآنک کرد بد
عاقبت بازآيد و بر وي زند
7- 2/2516
پينوشتها:
1. نک. هولمز، پيشين، ص 67-66؛ فرانکنا، پيشين، ص 140-141.
2. همان.
3. هولمز، پيشين، ص 85.
4. همان، ص 96-97.
5. خير کن با خلق بهر ايزدت
يا براي راحت جان خودت
4/1978
6. خشم بنشان چشم بگشا شاد شو
عبرت از ياران بگير استاد شو
4/3447
7. اندکي جنبش بکن همچون جنين
تا ببخشندت حواس نوربين
1/3185
هر که صيقل بيش کرد او بيش ديد
بيشتر آمد بر او صورت پديد
4/2909
8. تا بماند بر شما کشت و ثمار
در پناه طاعت حق پايدار
5/1481
9. هر که ترسيد از حق او تقوي گزيد
ترسد از وي جن و انس و هر که ديد
1/1428
10. آن جمال دل جمال باقي است
دولتش از آب حيوان ساقي است
2/718
11. در اين شعر روح انساني به خري مانند شده است که با علايق و قيود دنياوي پالان شده باشد. ( نک. نيکلسون، شرح مثنوي، دفتر دوم، ص 672 ).
12. هين مراقب باش گر دل بايدت
کز پي هر فعل چيزي زايدت
4/2466
13. جوهري داري ز انسان يا خري
اين عرض ها که فنا شد چون بري
2/946
14. اين گواهي چيست اظهار نهان
خواه قول و خواه فعل و غير آن
5/246
15. هولمز، پيشين، ص 83-85.
16. نه تنها رابطه ي افعال انسان با انسان رابطه ي اعراض با جوهر است، رابطه ي فعل الهي با ذات او نيز ارتباط عرض و جوهر است؛ جهان و موجودات جهان همگي فعل خدا هستند و آن يکتا جوهر حقيقي، خود را از طريق اعراض ( يا صور ) نمايان مي سازد:
فاعل مطلق يقين بي صورت است
صورت اندر دست او چون آلت است
گه گه آن بي صورت از کتم عدم
مر صور را رو نمايد از کرم
تا مدد گيرد از هر صورتي
از کمال و از جمال و قدرتي
3- 6/3741
جامي نيز در اين مورد آورده است:
تا چند حديث جسم و ابعاد و جهات
تا کي سخن معدن و حيوان و نبات
يک ذات فقط بود محقق نه ذوات
اين کثرت وهمي ز شئونست و صفات
نک. عبدالرحمن جامي، لوايح، به کوشش محمدحسين تسبيحي ( تهران، بي نا، 1362، لايحه ي هفدهم ) ص 35.
اين نگاه عرفان قابل مقايسه با نظام اسپينوزاست که در آن اصل واقعيت، جوهر يکتاي نامتناهي خداوند است و ساير موجودات صفات و حالات همان جوهر يگانه اند. نک. باروخ اسپينوزا، اخلاق، ترجمه محسن جهانگيري ( تهران، مرکز نشر دانشگاهي، ج دوم، 1376 ) ص 35-36.
17. نک. آنقروي، پيشين، ج3، ص 1271-1272؛ نيز، فروزانفر، مآخذ قصص و تمثيلات، ص 35. در اينکه منظور زيدبن حارثه پسر خوانده پيامبر است که در قرآن، احزاب: 37 از او نام برده شده يا شخص ديگر اختلاف است ( نک. شهيدي، پيشين، جز چهارم از دفتر اول، ص 124 ).
اعمال ظاهري قاعدتاً نشانگر معنويات و باطن آدمي هستند، اما چون در ارزشگذاري اخلاقي، غير از ظاهر اعمال، مسائل ديگري نيز دخيل است، لزوماً نمي توان بر اساس ظاهر قضاوت صحيحي انجام داد. بنابراين سؤال بعدي پيامبر از زيد در اين حکايت، نکته اي ديگر را در اخلاق آموزش مي دهد. پيامبر علاوه بر نشانه ها، از دستاوردهاي ايمان زيد سؤال مي کند و زيد در پاسخ از نيل به معرفتي مي گويد که از راه کسب حاصل نمي شود:
گفت از اين ره کو ره آوردي بيار
درخور فهم و عقول اين ديار
گفت خلقان چون ببيند آسمان
من ببينم عرش را با عرشيان
هشت جنت، هفت دوزخ پيش من
هست پيدا همچو بت پيش ثمن
4- 1/3512
18. نيز نک. فروزانفر، پيشين، جزو نخستين و دوم از دفتر اول، ص 652.
19. زين خورش ها اندک اندک باز بُر
کين غذاي خر بود نه آن حر
تا غذاي اصل را قابل شوي
لقمه هاي نور را آکل شوي
6- 4/1955
20. اين عرض هاي نماز و روزه را
چونک لايبقي زمانين انتفي
نقل نتوان کرد مرا اعراض را
ليک از جوهر برند امراض را
8- 2/947
قانعي خوزاني، مهناز؛ ( 1390 )، اخلاق در نگاه مولانا؛ هستي و چيستي، تهران: نگاه معاصر، چاپ دوم.
/م
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}